یکی از دوستانم که همرزم ابراهیم خلیلی بود تماس گرفت و گفت: ابراهیم در جریان تفحص پیکر شهدا، یک پایش را از دست داده بود، برای اعزام به سوریه به همه رو انداخت. آخرش دو ماه پشت هم روزه گرفت و در حال و هوای خودش غرق شد تا این که خبر رسید با اعزامش موافقت شده است. به او گفتم: برای من دست شستن از فرزندانم کار ساده ای نیست، کار دل است دیگر ... ابراهیم پاسخ داد: یادت باشد تا وقتی که اسماعیل درونت را ذبح ,شناخت ...ادامه مطلب