زن میانسال تازه از مشهد برگشته بود.همه خانواده جمع شدند دورش برای زیارت قبول و گرفتن سوغاتی!
برای هر کس چیزی آورده بود. لباسی، خوراکی، عطر و مهر و تسبیح و جانمازی...
مادر پیرش منتظر بود ببیند برای او چه آورده. انتظارش زیاد طول نکشید. پارچه ای سفید برایش آورده بود. گفت: کفن شماست مادرجان، خریدم که دم دست باشد!
پیرزن بغضش را فرو بلعید و چیزی نگفت.
مرگ که پیر و جوان نمی شناسد.
یکماه شده نشده، فرزند خردسال زن، بیماری سختی گرفت و از دنیا رفت. همان پارچه سفید سوغاتی را آوردند او را کفن پیچ کرده و به خاک سپردند.
این داستان واقعی است. آدمش را هم می شناسم. مواظب باشید دل مادرتان را نشکنید.
بزرگان گفته اند می خواهید گره کارتان باز شود از پدر و مادر بخواهید برایتان دعا کنند. کاری کنید که دلشان یا روحشان شاد شود.
آشنایی کوتاه با زندگی آیت الله محمدی...برچسب : نویسنده : 9ashkeatash8 بازدید : 40